امروزه با رشد روزافزون رسانه ها به طور عام وتلویزیون به طور خاص آنچنان در زندگی شخصی افراد سایه افکنده است که نمی توان عنوان سوژه مستقل را برای فرد در نظر گرفت شبحی که بعد از جنگ جهانی دوم نقش قابل توجهی را در زندگی مردم ایفا نموده است. نقشی که هرروز به جای به نمایش گذاشتن واقعیت، دنبال "ایحاد واقعیت" است ;واقعیتی که ایجاد میشود در این راستا تلاش می کند تاسوژه را به استثمار در آورد.به تعبیر پیربوردیو، تلویزیون بانشان دادن تناقض آمیز چیزها،چیزهای دیگری را پنهان میکند به بیانی دیگر اگر تلویزیون رسالتاش را اطلاع رسانی اعلام میکند چیزهای رانشان می دهد که نباید نشان دهد یا در نشان دادن چیزهای که باید نشان دهد به شیوه ای عمل می کند که چندان نشان داده نشود یا بی معنا گردند یا باز سازی آنها به گونه ای باشد که معنایی کاملا متفاوت با واقعیت بیابند؛ازاینرو تلویزیون بدل به ابزاری برای ایجاد واقعیت میشود.با این تعبیر ،دولت بااستفاده از سازوکارهای رسانه ای سعی در "اینهمانی کاذبی"را دارد تا بتواند ساختار را به شکل یک امر همگن(رویکرد نهادگرایی) درآورده و خرده فرهنگ ها را در کلان فرهنگ هضم کنند.به عبارتی چون جامعه یک کل سازمان یافته نیست بلکه شبکه ای پیچیدهای از گروه ها است که هریک منافع خاص خود را دارند بههمین خاطر طبقه طبقه حاکم برای کنترل و حفظ سلطه خود دست به یکپارچگی جامعه میزند؛یکپارچگیایی که خرده فرهنگها را نهتنها به حاشیه میراند بلکه زمینه حذف آن را نیز فراهم میکند.نمونه بارز آن، شبکه های تلویزیونی استانی هستند که تنها واژه توخالی استانی بهجایمانده است. به بیانی دیگر این شبکه ها نه تنها از هویت استانی خود فاصله گرفته اند بلکه برای نمونه یک زبان سلطه بر تمام این شبکه ها حاکم است که اجازه به بروز زبان محلی را نمی دهد.لذا در دراز مدت زبان محلی چنان دچار گسست می شود که خود از درک آن عاجز می مانیم.یا به بیان دقیقتر قدرت رسانه ها(تاکید بر تلویزیون به طور خاص)آنچنان بالا است که "عقلانیت به ظاهر مستقل" جامعه را به گونهایی به درون خود می کشاند که سوژه فعال را از فرد می گیرد.در واقع رسانه ها به طور عام و تلویزیون به طور خاص چنان فرد را تبدیل به ابژه میکند که فرد قادر به گریز از آن نیست.البته قابل ذکر است که این اسارت سیستماتیک بر جامعه یک حالت تناقض آمیز در عرصه معنایی به سر میبرد به این معنی که جامعه خود را چنان مستقل می پندارد که انگار تمام تصمیم گیرهای آنان وابسته به هیچ ساختاری نیست اما این توع طرز فکر حاصل عدم درک رابطه بین سوژه وابژه است. لذا باید گفت ساختار حتی در شخصی ترین مسائل نفوذ داشته و تصمیم گیری های آنها را تعیین می کند به عبارتی سوژگی را از آن ها گرفته است. اما چون خود جامعه به شکل آزادانه از این شبکه ها استقبال می کنند لذا با این عقلانیت تصمیم میگرند که انگار عقلانیت آنها هم مستقل بوده وهیچ تاثیری از چنین ساختار هایی نگرفته اند اما باید گفت با این نوع نگاه راه را به ناکجا آباد می برد و کنش جامعه را دچار گسست میکنند.
به تعبیرآلتوسردستگاههایایدئولوژیکی
(دراینجاتاکیدبر رسانه ها است)دولت با صدای بلند مدعی رفتار برابر منصفانه با تمام آحاد جامعه میشوند به گونه ای که طبقهای را بر طبقه دیگر مرجح نمی داننداز این رو وظیفه رسانه نیز پر کردن همین خلاء یا فضای خالی است که قصد برآورده کردن منافع طبقه حاکم را دارد .لذا کارکرد اصلی تلویزیون نیز این است که با پر کردن شکاف یا پوشاندن عدم انسجام عرصه جمعی، خود سعی در ایجاد واقعیت کند نه اینکه واقعیت موجود را به نمایش بگذارد.از اینرو باید گفت تلویزیون باید همچون یک ابژه تولید شود به مفهوم دیگر، تلویزیون همچون گفتار موقعیت های سوژه را تولید کند که از طریق آن قرار است درک شود با این تعبیرهدفاش نه نمایش اجتماعی موجود بلکه ایجاد امر اجتماعی موجود است لذا کارکرد تلویزیون یک کارکرد ایدئولوژیکی غالب است که در حال بازتولید خود در جامعه است.
بدین ترتیب تلویزیون در بیننده فردی تولید میشود ودرخرد فرهنگ های محلی وملی همچون شبح، شبکهای سرگرم کنند،قدرتمند،هراسآور،بی ضرر وآموزنده حضور پیدا میکند. به بیانی، تلویزیون به جای اینکه بتواند جنبه تولید کننده معنا را بپذیرد به اعتماد بینندگانش در حضور آنها همچون یک شئ نیاز دارد. رویکردی که باهمه کاستی هایش فرصتی برای تحقق مناسب میان تولید ایدئولوژیک در بیرون ودریافتشان در درون زندگی داخلی بیننده فراهم میکند. در پرتو این بحث نیز باید اشاره نمود که تلویزیون به عنوان یک نهاد در بازتولید ایدئولوژیک مرکز، وپایگاه های آن در استان های محلی فقط امر سلطه را بازتولید می کند چرا که تلویزیون های محلی نه بازتولید واقعیت محلی بلکه به دنبال آسیمیله کردن هویت محلی، وغلبه هویت کلان بر آنها است.به مفهوم دیگر تلویزیونهمچون گفتار، موقعیت های سوژه های محلی را تولید میکند که از طریق آنها قرار است درک شود یا به تعبیر مک لوهان رسانه ها (تاکید برتلویزیون)با تغییر محیط دریافت حسی منحصر به فرد شان را در ما بر می انگیزند ودرنتیجه شیوه فکر و عمل ما را نیز تغییر میدهد .
لذا در فرجام سخن باید گفت که تلویزیون یک دیالکتیک ناپایدار بین امرواقعی وامر ظاهری را ایجاد میکند؛حضور وغایب_ مرئی ونامرئ،موقعیتی است که تلویزیون تحت آن وارد امر اجتماعی می شود براین اساس، تلویزیون در عین حال که تولید میکند خود مصرف میشود و این رابطه بین تولید کننده ومصرف کننده یک رابطهء بین مرکز_ حاشیه است به این معنی که مرکز فقط تولید می کند و حاشیه مصرف کننده ثابت آن است لاجرم شبح از مرکز سر برآورده و در حاشیه فرومیآید.
درباره این سایت